کودک نوشت هاي من

ماه چهارم

حالا دیگر دل سپرده ام به حساب دکتر که دو هفته به من اشانتیون داده ... دو هفته به عمرت اضافه شده و حالا سفر ما پا گذاشته است توی ماه چهارم... ای ساربان آهسته ران..... شتاب گرفته ای کوچولوی دوست داشتنی من! حالا که به بودنت و حس فراخوبی که به من داده ای عادت کرده ام... گویی شتاب گرفته ای و باورم نیست سه ماه را سپری کرده ایم... یک اتفاق عجیب این است که احساس عمیقی دارم درباره اینکه عشق هموارگر شده است برایم... این هموارگری در همه چیز نمود دارد... وقتی همکلاسی هایم نگران مقاله ها و امتحان هایند من آرامم گویی چیزی هموار کرده است همه چیز را... وقتی دوستی از سختی های زایمان می گوید قلب من اعتماد عمیقی به معجزه ای دارد که هموارگر است و ...
27 تير 1390

جام شراب

  کوچولوي ناز دوست داشتني من! من اين روزها خيلي خوبم. تو براي من حکم جام شرابي را داري که هر روز جرعه جرعه مي نوشمت و سرمست مي شوم و مدام غزل خوان تو مي چرخم... تو که بوي شرابت تمام اتمسفر خانه را، تمام کوچه ها و خيابان هاي مشرف به خانه ام را پر کرده است. اين پياله گرانبهاي شراب تمام حيات و واقعيت زندگي مرا جلاء بخشيده است آنقدر که اين روزها براي مقاله نوشتن و درس خواندن هم انرژي دارم. سرم خوش است و به بانگ بلند مي گويم که من نسيم حيات از پياله مي جويم پياله جنون انگيز من تو حالا 10 سانتي متر شده اي و 65 گرمي. در صورتت ابروها مژه ها و موهاي پراکنده اي نمايان شده است. تو آنقدر رشد يافته اي که دستهايت را ...
25 تير 1390

پرش

از وقتی صدای قلبت را شنیدم پرش عجیبی در حالم ایجاد شد... تو فرض کن یکی از مرغ های منطق الطیر بی عبور از هفت مرحله یک دفعه مقابل آینه قرار گیرد ..یک دفعه ندا بیاید که سیمرغ خود تویی... فرض کن یک سالک نومید یک دفعه پرش کند به نهایی ترین مقام یا حال...نمی دانم... صدای قلبت مرا به اوج برده است ...مرا به شهر شورها و نورها برده است...سوار بر زورقی بلوری... صدای قلبت مرا محق کرده است برای تمام شعرهای عاشقانه... این جمله تایپ شده توی برگه سونو نمی دانی مادر تو را تا کدامین سرزمین پرواز داد :" تصویر یک جنین زنده مشاهده شد " تو زنده ای ... تو یک موجود زنده ای درون من .... موجودی که به شعرها و غزل هایی که برایش می خوانم گوش می ده...
19 تير 1390

صدای قلبت

می دیدمت که قرار نداشتی ..." قرار جنین متغیر است "... می دیدمت که هستی ... قلبم متورم بود گویی... و وقتی صدای قلبت را گذاشت من فقط فرکانس ها را می دیدم و بعد.... صدای دریا بود ... قلبت بود؟ صدای دریا بود... و من آرام آرام فرو رفتم توی اقیانوسی آرام... صدای قلبت بود و من که مادرت بودم غرق اشک فرو رفتم توی دریا ...توی اقیانوسی آرام.... روزی توی سوسنی های ملکوت دخترک کوچکی صدفی را کنار دریا نزدیک گوشش برد و بعد آرام آرام فرو رفت توی دریا...توی بی وزنی... دکتر خسته صدف را که برداشت دختر از توی دریا دیگر بالا نیامد... ...
12 تير 1390

صدا

کودک دلبند من ! مهمان نازنین دوست داشتنی ام! حالا تارهای صوتی ات هم تشکیل شده اند اگر چه قادر به تولید صدا نیستی اما در عوض صدای قلب مرا تو می شنوی و صدای مرا - مرا که مادرت هستم و تنها من ، مادرت هستم - به خوبی می شناسی ... من خوبم و یمن حضور تو برای من آسمانی آفریده که پیوسته آرام است و پرستاره ...آسمانی پر از لبخند و مهر ...من زندگی توی آسمان را دوست دارم کوچولوی عزیز من... من این مقام به دنیا و آخرت ندهم.... ...
6 تير 1390

آغاز ماه سوم

حالا ما وارد سومین ماه سفرمان شده ایم همسفر دوست داشتنی تمام لحظه های من!  حالا بدن من به حضور تو کم کم عادت کرده است و واکنش هایش کمتر است... حالا عجله ای برای آمدنت مثل روزهای نخست ندارم...بودن تو توی من مثل بودن بارقه های نخستین عشق است در تپش های قلب زائری گیج... بودن تو به من حس قشنگی می دهد که از توصیفش عاجزم... من مثل کسی که از سیاره ای دیگر آمده است و برای اولین بار با پدیده خورشید روبرو شده است و روی صندلی نشسته است و طلوع و بالا آمدن و غروب به دقت خورشید را می نگرد و فکر می کند این اولین و آخرین باری است که با این پدیده روبرو شده است ، نشسته ام و پدیده خورشید را توی قلبم نظاره می کنم... حالا تو به ساحت رویاهایم هم پا گذاش...
3 تير 1390

انسان واقعی

دیشب تو را توی مانیتور دیدم.... تو به هیات یک انسان حقیقی هستی...انسانی که سر دارد و دست و پا... حالا دیگر از اینکه بخاطر مراقبت از تو مجبورم برای کنفرانس ارمنستان نروم ناراحت نیستم... دیشب که دیدمت قلبم محکم شد...خیلی... تو باید بدانی که چقدر چقدر چقدر دوستت دارم....
22 خرداد 1390
1